سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی پلاک

لحظاتی با یار . . . . .

خدایا   سنگین آمده ام و با کوله باری از گناه ، سبک بازم گردان !



خدایا راهی نمی بینم ، آینده پنهان است …اما مهم نیست ، همین کافیست که تو راه را می بینی و من تو را … 

خدایا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را  که نمی توانم تغییردهم، شهامتی تا تغییر دهم
آنچه را که می توانم، و دانشی که تفاوت آن دو را دریابم.
خدایا من در کلبه حقیرانه خود چیزی دارم که تودر عرش کبریایی ات نداری، من چون تویی را دارم و تو،چون خودی را نداری.
خدایا خدای من! بارها آمدی و من نبودم،دست تو را وقتی از پرتگاه می افتادم دیدم که مرا گرفتی
خدایا ممنون که اینقدر منو دوست داری ولی هیچ وقت نتونستم جبران کنم
خدایا جایی بهتر از بهشت خلق کن برای زیر پای مادر میخواهم...
خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روزبا هزاران قدرت عقل توجیهشان می‌کنم ببخش
خدایا کاش به عشقت نماز بخوانم نه از سر تکلیفت...
کاش مونس تنهاییم باشی ، نه ترسی مبهم از گناه در خلوتم...
خدایا کاش تو را احساس کنم نه اینکه منطقم برای اثبات ذات مقدست به تقلا بیفتد...
کاش معجزه در چشم هایم باشد نه در عصای موسی...
خدایا تو را به علم غیبت و تواناییت بر آفرینش? سوگند می دهم که مرا?
تا وقتی می دانی زنده بودن برایم بهتر است ? زنده بداری ?
و هر گاه مرگ برایم بهتر بود ? بمیرانم...

 


+ نوشته شده در یکشنبه 91/11/1 ساعت 6:54 عصر توسط مصطفی امانی | نظر